"حقوق بشر"، از "نفسانیت" تا "عقلانیت" (2) (از "مکاتب حقوق بشری" تا "اسلام رحمانی")
بمناسبت"روز حقوق بشر اسلامی و کرامت انسانی"- نشست "حقوق بشر اسلامی و غربی"-94
بسمالله الرحمن الرحیم
این روشن بشود که کسانی که معتقد هستند دیدگاه آلی، یعنی ابزاری به انسان و حیات و اخلاق و حقوق دارند و کسانی که دیدگاه عالی دارند، این دو دیدگاه است. عالی یا آلی، از این دو نوع نگاه دو فهرست حقوق بشر بیرون میآید. یکی میگوید زور من در خانواده زیاد است. میتواند به زن و همسرش ظلم و توهین کند. این طبق یک دستگاه حقوق بشر میشود، طبق یک دستگاه حقوق بشر هم این حق را نداری. پیامبر میفرماید کسی که به همسرش یک سیلی بزند هم باید اینجا مجازات بشود و هم در آخرت به ازای هر یک سیلی که به زن و همسرش بزند 70 سیلی جهنمی و آتشین دریافت خواهد کرد. مگر هر کاری که میتوانی بکنی حق داری بکنی؟ و از این قبیل زیاد است. این دو دیدگاه است. آلی و عالی. بشر فقط بخشی از طبیعت است یا طبیعت بخشی از بشر است؟ یعنی بشر یک طبیعی و یک بعد فراطبیعی دارد. اینها دو دستگاه حقوق بشر دارند. طبیعت جایگاه و قلمرو آغاز و پایان انسان است یا خود طبیعت هم تجلیگاه خداوند است و آیتالله است؟ جسم انسان هم الهی است، روح او هم الهی است، غریزهی او هم الهی است، شهوت او هم الهی است، شیطان هم موجود الهی است منتها به شرطی که در چهارچوب شریعت به شیطان «نه» بگویی و نفس و شهوت خود را مدیریت بکنی که کجا «آری» و کجا «نه» بگوید. چگونه «نه» و چگونه «آری» بگوید. همهی اینها خیر میشود. اصلاً در عالم شری وجود ندارد. زلزله و سیل هم همینطور است. وقتی بد است که با فلسفهی خلقت نسازد. اصلاً فلسفهی خلقت ما در عالم خوشگذرانی نیست که بگوییم خدایا ما را به اینجا آوردی، برای خوشگذرانی مهمان دعوت کردی و گاهی سیل هم میآید، زلزله هم میآید و بعضی از ما میمیریم و مریض میشویم. یک کسی بیاید و بگوید تمام قرآن همین را میگوید که اشتباه شده است، سوء تفاهم شده است، آقا و خانم اینجا اسطبل نیست. مثل اینکه شما اشتباهی فکر کردهاید. مثل اینکه اینجا اسطبل است و قرار است از ابتدا بخوری و بخوابی و خوش باشی و جفتگیری کنی و بروی هوا بخوری و بیایی آب بخوری و دوباره صبح و شب بشود. اصلاً این نیست. قرآن میفرماید اصلاً این نیست. همهی اینها وسیله است. تو به اینجا آمدهای برای اینکه چندهزار انتخاب بکنی. با این انتخابها شخصیت خود و ابدیت خود را میسازی و بعد از این مرحله عبور میکنی. از عالم دنیا و از عالم طبیعت عبور میکنی. اینجا خانهی تو نیست. مثل مسافری که میرود و قرار است در مسافرخانه یک شب بخوابد و بعد شروع کند به اتاقهای مسافرخانه را رنگ کردن و دیوار را خراب بکند و بگوید اینجا را باید دکور بزنم. تو یک شب اینجا هستی. اینها هدف نیست، وسیله است. بله، اینجا را برای دیگران آباد کن، تمیز کن. اما بفهم که تو از اینجا عبور میکنی. هر اتفاقی که در عالم برای تو میافتد یک سوال از آن سوالات امتحانی است. هم فقر و هم ثروت تو هر دو امتحان است. مریض میشوی، مرض تو امتحان است، اگر سالم هم هستی سلامت تو امتحان است. ثروتمند هست، فقیر هستی، به قدرت میرسی، به قدرت نمیرسی، هر چه هستی، همهی اینها امتحانات مختلف است. علت بخشی از آن هم خودت هستی. یک کارهایی میکنی که نتیجهی آن طلاق میشود. نتیجهی آن تسلط دشمن بر تو میشود. نتیجهی آن ورشکستگی میشود. حتی نتیجهی آن زلزله و سیل میشود. نمیخواهم بگویم علت همهی سیلها و زلزلهها گناه ما است. اما حتماً بخشی از اینها همین است. بخشی از آن هست و بخشی از آن نیست. بخشی از آن امتحان الهی است. بخشی از آن محصول اعمال ما و سایر بشریت است. خب اول قرآن میگوید انسان کیست و جهان کجاست؟ زندگی چیست؟ مرگ چیست؟ بعد میگوید فلسفهی این اتفاقاتی که میافتد این است. حتی بچهای که معلول به دنیا میآید هم توضیح و فلسفه دارد. هیچ کدام نه ظلم است و نه غیر حکیمانه است. آن وقت یک همچین سیستم عظیمی که از ازل تا ابد انسان را تعریف میکند باید بگوید چه چیزهایی جزو حقوق بشر است و چه چیزهایی جزو حقوق بشر نیست و چه چیزهایی حلال است و چه چیزهایی حرام است. تا یک کسی که میگوید انسان و کرم تفاوت ما هوی ندارند، خب معلوم است این حقوق بشر را چه تعریف میکند. اینها دو منطق هستند. او میگوید من منشأ ارزشها و حقیقتها هستم، این میگوید نه، تو اگر ارزش و حقیقت را درست بشناسی، یعنی عقاید درستی داشته باشی، موحد باشی و ارزشها را درست بشناسی و در اخلاق و حقوق درست رعایت بکنی، آن زمان تو به حقیقت نزدیک و نزدیکتر شدی. نه اینکه حقیقت و ارزشها تابع تصمیمگیری جنابعالی هستند که من بگویم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است یا اکثریت ما چه میگوییم یا اقلیت چه بگویند. دیگر اینکه ارزشهای زندگی صرفاً محصول روابط انسانی نیست به این معنا که بسته به سبک و طبقهبندی زندگی تغییر بکند. اینهایی که میگویم عین عبارتهای آنها است که من فرصت ندارم یکی یکی اشاره بکنم. فقط عرض میکنم که با تعابیر و استدلالهای آنها بیشتر آشنا بشوید که ملاک صحت و استعمال این روشها فقط به این بستگی دارد که: «چه روشی مشروع است؟ چه روشی جزو حقوق بشر است؟ آن چیزی که همین الان برای من رضایتبخش باشد. همین الان نتیجهی مادی محسوس بدهد.» حالا شما این دو، سه قید را بگذار و بگو منشأ و ملاک حقوق بشر اینها است. هر چه که الان من را شاد کند و خوشم بیاید. خب ممکن است بگوید من از الان تا سال دیگر ده بار ازدواج میکنم و طلاق میگیرم. من از این کار خوشم میآید. میگوید اشکالی ندارد، این جزو حقوق او است. من دوست دارم پدرم و مادرم برای من حمالی بکنند و وقتی که دیگر من به آنها نیازی ندارم به آنها کاری نداشته باشم. بگم نوکر، کلفت، ده، بیست سالی زحمت من را کشیدید ولی حالا من دیگر کار دارم و باید بروم. خب میگوید خوشم میآید. چرا جزو حقوق بشر نباشد؟ یا پدر و مادر به بچهی خودشان بگویند ما دیگر از تو خیلی لذت نمیبریم. تا بچه بودی تاتی تاتی میکردی، صداهایی در میآوردی، میخندیدیم و خوشمان میآمد اما الان دیگه حتی از قیافهی تو حال ما به هم میخورد. از حالا به بعد زحمتهای تو بیشتر است. تو ما را رها نمیکنی. بنابراین شما به این سن که رسیدی دیگر لطفاً گم بشوید. خب الان خیلی از خانوادهها در این منطق هستند که تا بچه یک مقدار بزرگ میشود، 12 یا 13 ساله میشود، و گاهی زودتر میگویند بفرمایید و رسماً بچه را از خانه بیرون میکنند. الان چقدر در خبرها میشنوید که بچههای طرف در همان شهر هستند. طرف مرده، بعد از دو ماه که بوی گند جنازهاش ساختمان را برداشته است فهمیدهاند و آمدند و او را بردند. اینهایی که میگویم واقعاً در غرب اتفاق افتاده است و کمکم در ایران هم اتفاق میافتد. چون غربزدهها همان کارهایی را میکنند که غربیها 40، 50 سال قبل همان کارها را میکردند. 40، 50 سال بعد غربزدهها همان کارها را میکنند. به طرف گفتند بابای تو مرد، مادر تو مرد. بعد به شهرداری زنگ میزند که شما جنازه میخرید؟ برای کالبد شکافی جنازه میخرید؟ میگویند جنازهی بابای تو 3، 4 روز است که در خانه افتاده و کسی نفهمیده است. به جای اینکه بیاید به بیمارستان زنگ میزند و میگوید برای کالبدشکافی جنازه میخرید؟ چند میخرید؟ فروشنده هستم. خب این هم یک نوع نگاه است. چرا این کار را نکند؟ باید بگوید چرا؟ باید و نباید از کجا میآید؟ این جزو حقوق بشر هست یا نیست؟ این یک کار اخلاقی است یا یک کار غیر اخلاقی است؟ یک عده میگویند اصلاً اخلاق چه هست؟ همه چیز نسبی و شخصی است. حق و باطلی وجود ندارد تا بخواهد حقوق و حدود باشد. بعد در این نگاه همه چیز به لذت و تجربهی من منوط میشود، به قلمرو تشخیص و تصمیم من محدود میشود. یک بعد از ابعاد مهم آن چیزی که میگویند اومانیزم الحادی و مادی هست همین است که او میگوید آن چیزی که شما میگویید کار خدا است و حرف خدا است وحی است. کار بشر چه هست؟ همین علم تجربی است. اینقدر هم عقل او نمیرسد که خود بشر یک موجود الهی است. علم تجربی هم یک هدیهی الهی است. این هم الهی است، آن هم الهی است. ولی وقتی که گفتی بله، وحی علم الهی است و تجربه علم بشری است، ما هم تجربههای خودمان برای ما ملاک است. به وحی چه کار داریم؟ ما با تجربیات خودمان هستیم. میبینیم از چه چیزی بیشتر لذت میبریم و میگوییم این جزو حقوق بشر است. اگر هم لذت نبریم میگوییم تا اطلاع ثانوی جزو حقوق بشر نیست چون ممکن است نظر ما عوض بشود. یا یک کس دیگری سلیقهی دیگری داشته باشد. خب الان مگر ازدواج با حیوان جزو حقوق بشر نشده است؟ شما در اینترنت ندیدهاید که یک آقایی با یک الاغ مادهای ازدواج کرد؟ برای الاغ لباس عروس پوشاندند و ایشان لباس داماد پوشید. عکس این در اینترنت موجود است. البته برعکس گفتم. یک آقایی با یک خوک ماده و یک خانم با یک الاغ ازدواج کرد و لباس عروس و دامادی پوشیدند. عکس اینها در اینترنت موجود است. در غرب اروپا این اتفاق افتاد و احتمالاً 20، 30 دیگر در ایران هم این کار را میکنند. از شمال شهر تهران شروع میشود و بعد به فضای مجازی میآید و بعد یک عده هم زیر آن کامنت میزنند. یک عده میگویند این کار خوبی است و یک عده میگویند نه، این کار خوبی نیست. دومی و سومی هم میآید میگوید قضاوت نکنید. هم ممکن است خوب باشد و هم ممکن است بد باشد. چهارمی میگوید خودت را جای آن الاغ بگذار. او دل ندارد؟ مگه الان همین چیزها را نمینویسند؟ بعد یک مرتبه شما گیج میشوی میگویی خدایا، بالاخره چه کسی دل دارد؟ چه کسی ندارد؟ بالاخره این خر آدم است یا این آدم خر است؟ حقوق بشر، حقوق الهی قاطی شد و خر توی خر میشود. خب وقتی این اتفاقات میافتد شما چطور میخواهی اینها را متقاعد کنی که انسان و الاغ نباید ازدواج بکنند. هم برای الاغ بد است و هم برای آدم بد است. میگوید برای چه؟ چطور همجنس با همجنس ازدواج کردند، شد؟ چطور انسان با حیوان نتواند؟ کمکم انسان با انواع و اقسام چیزها ازدواج میکند. اصلاً برای اینها حسن و قبح معنا ندارد. در منطقی که میپرسی چه خوب است و چه بد است؟ میگوید من چه میدانم که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است و اصلاً همه چیز خوب است، نسبی است. میپرسی چه حق است؟ چه باطل است؟ میگوید چه میدانم. حق و باطل چه هست؟ همه چیز حق است. اصلاً حق چه هست؟ اصلاً نمیخواهم حق باشد. من میخواهم باطل باشد. مگر نگفتند «حق باطل بودن» جزو حقوق بشر است؟ این را صریح گفتند. «حق باطل بودن» هم جزو حقوق بشر است. «حق ناحق بودن»، «حق کافر و مرتد بودن» جزو حقوق بشر است. یک وقت میگوید شما حق نداری کافر و مرتد باشی به این معنا که این حق نیست. خلاف مسیر فلسفهی خلقت تو است. مثل اینکه بگویند شما حق نداری شراب بخوری. وقتی میگویند حق نداری شراب بخوری به آن معنی نیست که نتوانی شراب بخوری. چرا، میتوانی بخوری، خوب هم میتوانی بخوری. حق نداری بخوری یعنی تو را ساقط میکند. اینها جزو حقوق بشر نیست. اینها خیانت به بشر است. طبق یک منطق گناه و ظلم جزو حقوق بشر نیست. طبق یک منطق اصلاً گناه یعنی چه؟ همهی گناهان جزو حقوق بشر است. ما تصمیم میگیریم که خدا چه بگوید و چه نگوید. ما تصمیم میگیریم که چه چیزی دینی باشد و چه چیزی غیر دینی باشد. بعد میآید و علم را در برابر وحی قرار میدهد. میگوید علم درک بشری است، فهم بشری است و وحی علم الهی است. آقا جان تجربه هم علم الهی است، عقل هم علم الهی است، وحی هم علم الهی است، در عین حال هر سهی اینها بشری است. مخاطب هر سهی اینها بشر است، هر سه به نفع بشر است، منشأ هر سه خدا است، هر سه هم به یک معنا بشری است و هم به یک معنا الهی است. یعنی چه که معرفت بشری داریم، معرفت الهی و دینی داریم. اصلاً معرفت دینی چه هست؟ معرفت یا معرفت هست یا نیست. یا معرفت ناقص است یا کامل است. معرفت کامل آن است که وحی و عقل و شهود و تجربه، هر چهارتا را به عنوان منبع معرفت و هر کدام را در حد خودش قبول دارد. این معرفت کامل میشود. ولی علم سکولار اصلاً غلط است. علم سکولار یعنی علم ناقص، یعنی علم به بخشی از هستی، علم به بخشی از جهان، علم به بعد جسمانی انسان، این علم سکولار میشود. علمِ ناقص است. تفسیر اسلامی از علم یعنی علمِ کامل؛ یعنی هم علم تجربی، هم عقلی، هم باطنی و هم بالاتر از هم علم وحیانی است. یعنی علم هم به ظاهر انسان و جهان و هم به باطن انسان و جهان، هم جسم و هم روح. شما مگر به روح بشر میتوانی علم تجربی و حسی پیدا بکنی؟ نمیتوانی. آن علم یک ابزار دیگری دارد. اینها بخشی از مفاهیم است. این دیدگاه از رنسانس به بعد به وجود آمد. یک زمانی میگفتند مسیحیت به امور آسمانی است و به امور انسانی و زمینی کاری ندارد. بعد که هم فلسفه و هم ادبیات یونان و روم را که از طریق مسلمین ترجمه شد و به دست آنها رسید گفتند این کار بشر است. کار بشر خودمان بوده و ربطی به انجیل و کلیسا ندارد. گفتند دو دستگاه است. یک، ادبیات خود ما که کار سکولار دنیوی است و ربطی به وحی و خدا و اینها ندارد. یکی هم انجیل و آثار قدیسان است که میگویند الهام الهی است و از آسمان منشأ گرفته و حالا دعوا بین این دو است. این دعوای بین او بعد از رنسانس تبدیل به دعوای دین با علم تجربی شد که اینها به آن علم جدید گفتند. چون برای غربیها جدید بود. برای جهان اسلام جدید نبود. قرنها قبل در جهان اسلام بزرگترین فقیه و مفسر قرآن را میبینی که بزرگترین فیزیکدان است. بزرگترین عارف را میبینی که در عین حال بزرگترین جراح است. با وضو به اتاق عمل میآید. بزرگترین کتابخانهها و بیمارستانها را جهان اسلام دارد. 700، 800 سال قبل از رنسانس و قبل بزرگترین بیمارستانها و کتابخانههایی با یک میلیون و دو میلیون جلد کتاب را دارد. در آن زمان که در کل اروپا بزرگترین کتابخانه در پاریس با 700، 800 جلد کتاب بوده که اغلب آن هم همین اوراد کلیسا بوده است. خب آن یک نگاه است، این هم یک نگاه است. در این نگاه میگوید اثر الهی وحی و کتاب مقدس است، اثر بشری علم است، و آن زمان بین اینها انتخاب میکنیم که کدام اصیل است. بعضی از آنها هم میگویند اثر الهی را باید طبق اثر بشری و تجربهی بشری تفسیر و تأویل کنیم. یعنی آن تابع این باشد. این آن را تفسیر و وتو بکند. بعد به پلورالیزم رسید. پلورالیزم به این معنا یعنی اینکه نگو چه کسی حق است و چه کسی باطل است. باطلی وجود ندارد. هر چه ما بگوییم حق است. هر چه تو هم بگویی حق است. او هم بگوید حق است. بعد یک کسی میگوید خب این سه که با هم قابل جمع نیست. میگوید اتفاقاً این هم که تو میگویی حق است. تو هم درست میگویی. عرض کردم طرف گفت اینجا کجاست؟ گفت مثلاً اینجا مشهد است. آن یکی گفت نهخیر، اینجا مثلاً تبریز است. او گفت اینجا مشهد است؟ گفت بله. گفت اینجا تبریز است؟ گفت بله. گفت اصفهان یا تهران است؟ گفت بله. یکی آمد گفت بالاخره نمیشود که همهی اینها درست باشد. بالاخره اینجا یا مشهد است، یا اصفهان است، یا تهران است. گفت بله، شما هم درست میگویید. خب بلورالیزم یعنی این، یعنی همه محترم هستند و همه درست میگویند. خب آقا این دارد میگوید خاک بر سر تو، میگوید اوهم درست میگوید. او هم خوب میگوید. آقا او دارد میگوید شما دروغگو هستی. شما هم درست میگویید. تناقض. همهی ادیان و همهی مذاهب حق هستند و درست هستند. خداپرستی، شیطانپرستی، مسیحپرستی، دوگانهپرستی، سهگانهپرستی، خاکپرستی، میمونپرستی، هر چه که هستی. اصلاً هیچپرستی، خودپرستی، همه پرستش است و همه محترم است. کلاهبردار یعنی چه؟ این بحث معرفتی است یا میخواهی از همه سواری بگیری؟ میخواهی جیب همه را بزنی. کسی که میگوید پلورالیزم به این معنا که همه درست میگویند، همه محترم هستند، همه حق هستند، میخواهد کلاه همه را بردارد. در واقع میگوید حق و باطل چرند است. من باید از شما به یک شکلی سواری بگیرم. همین کمکم به انواع پراگماتیزم میرسد که دستاورد و آن نتیجهی مادی فقط مهم است. آن که امام گفت «ما مأمور به تکلیف هستیم، نه نتیجه»، جواب این منطق بود. نه اینکه نتیجه برای ما مهم نیست. این جواب این منطق پراگماتیزمی مادی، عملزده، سودپرست است که میگوید ما هر کاری میکنیم فقط نتیجهی محسوس مادی آن مهم است. الان به من چه میرسد؟ من به این شرط کار میکنم. به شرط چاقو کار میکنم. انبیا خلاف این بودند. امام گفت «ما مأمور به تکلیف هستیم و نه نتیجه»، من نگاه میکنم چه کاری حق و وظیفهی من است. من آن کار را انجام میدهم. ولو الان برای جیب بنده چیزی نداشته باشد. «ما مأمور به تکلیف هستیم و نه نتیجه» یعنی این، یعنی من به بعد حق و باطل و اخلاق و غیر اخلاق و عدل و ظلم آن کار دارم. برای من دو اصالت پیروز شدن و خاک گرفتن برای من ندارد که من رئیس بشوم و ما برنده بشویم. برای ما اینها اصالت ندارد. جنگ حسین و صلح حسن، هر دو یکی بود و یک منطق داشت و آن هم همین «اصالت حق» بود. یک جایی اصالت حق جایی است که تو به هر قیمت پای حکومت نایستی و بگویی هدف ما حکومت نیست، هدف ما حق است. من از حق دفاع میکنم. یک جا دفاع از حق از طریق کشته شدن است. در هر دو جا اصالت حق است. نه او اصالت حکومت و قدرت است و نه این اصالت نبرد و شهادت است. آنها هدف نیست، وسیله است. میگوید «هر چه که با ما، رفاه و منافع ما سر و کار داشته باشد، علم باشد، فلسفه باشد، مذهب باشد، اخلاق باشد، عدالت باشد، ما با همهی اینها میتوانیم بازی کنیم. اصل آن را قبول کنیم یا نه، چطور آنها را تفسیر کنیم، چه زمانی آنها را تغییر بدهیم، اصلاً بگوییم اصل آن را قبول داریم یا نه، همهی اینها بستگی به این دارد که الان برای من چه خدمتی میکنی. حقوق بشر هم یکی از آنها است. حتی علم، همان علم تجربی و غیر تجربی را گفتند که ما حتی این هم بیخود گفتیم که نسخهی حقیقت است. اینها نسخهی حقیقت و واقعیت نیست. خود این هم ساختهی ما است. هدف این نیست که ما حتی در حوزهی تجربه به واقعیت برسیم. هدف یعنی داوری نهایی و تعیین درستی یا حقیقت به خود ما واگذار شده است. اصلاً خود ما باید واگذار کنیم. بنابراین ملاک تمایز بین امر مقدس و غیر مقدس دست ما هست. ما میگوییم چه مقدس است و چه چیزی مقدس نیست.» حالا در نوبت دوم عرض خواهم کرد که حقوق بشر فقط در تعریف دینی مقدس میشود. حقالناس مثل حقالله میشود. چون ریشهی آن حقالله است، مقدس میشود. اما در منطق سکولار که میگوید هیچ چیز مقدس نیست، سوال این است که چرا حقوق بشر مقدس باشد؟ حقوق بشر را هم میتوانی پایمال کنی. اگر به نفع من است میتوانی حقوق دیگران را هم پایمال کنی. چون سکولاریزاسیون یعنی قداستزدایی، یعنی هیچ چیزی در این عالم از جمله حقوق بشر مقدس نیست. ولی ما که میگوییم حقوق بشر ریشهی الهی دارد و منشأ قداست «الله» است، خدای قدوس است، خدا مقدس است و منشأ همهی قداستها است، و چون منشأ حقوق بشر خدا و حکم خدا است مقدس است. حقالناس مثل حقالله است. محصول حقالله است و قداست دارد. همانطور که اگر شما نماز نخوانی گناه کردی، یعنی به خودت صدمه زدی و سقوط کردی، اگر جیب یک کسی را هم بزنی و به یک کسی توهین بکنی، باز هم خودت را از خدا دور کردهای. قداستستیزی کردهای. ولی در فرهنگ سکولار مادی که هیچ چیز مقدس نیست چرا حقوق بشر مقدس است؟ چرا سوگند به آزادی میخورند؟ اصلاً سوگند کلمهی مذهبی است. مذهبیها حق دارند کلمهی «سوگند» را بگویند. تو که سکولاریست هستی «سوگند به آزادی» یعنی چه؟ «به حقوق بشر سوگند» یعنی چه؟ تو اصلاً حق نداری سوگند را به کار ببری. سوگند برای کسانی است که به یک امر مقدسی معتقد هستند. سوگند به چه میخوری؟ کلاه چه کسی را برمیداری؟ کلاه خودت را برمیداری؟ تو فقط میتوانی «سوگند به خودت» را بگویی. بعد تازه بگویی «سوگند» هم الکی است و خودم دارم میگویم و الا همان سوگند هم قداستی نخواهد داشت. عبارت آنها این است که میگوید «ما در روشهای خودمان خودکفا هستیم، در ارزشهای خودمان خودکفا هستیم و تعریف رشد و سقوط دست خوامان است. معرفتی که از طریق تجربه بر اساس لذتمحوری و تجربهی لذت به دست میآید با هیچ اصولی برتر از تجربه و لذت از جمله اصول فوق طبیعی و غیر تجربی ویراستاری یا نظارت یا آزمون یا راستیآزمایی نخواهد شد. ما باید همه چیز راستیآزمایی بکنیم. «فوقة امر» فراطبیعی کلاً موهوم است. روح همان بدن و عوارض بدن است. فرایند عقلانی، فرایند زیستی و فرایند فیزیکی است.» هر طور اینها را تفسیر بکنید و شاید طبق این تعریف بهترین تعریف از انسان همان تعریفهای داروینی باشد. «انسان حیوانی برآمده از حیوانات دیگر است. هیچ تفاوت اصولی با هیچ حیوان و جانور دیگری ندارد. این تجربه، تجربهی مادی شخصی من است. قلمرو من فقط طبیعت است. فوق طبیعت چیزی نیست. هیچ چیز برای من جدا از ارادهی من آتوریته و مرجعیت و اعتبار ندارد. در واقع معنی اومانیزم همین است و یکی از آثار آن هم این است که ابزارانگاری میشود. به این معنا که میگوید اخلاق، حقوق، دین، خدا، غیر از او و تا علوم تجربی هم میآید، میگوید همهی اینها، حتی تفکر، حتی مفهوم معنویت، وسایل هستند که خود ما ایجاد میکنیم و توافق میکنیم اینها را برای تطابق خودمان با آن ارگانیزمی که در این محیط اطراف ما هست، فرض بگیریم تا راحتتر نفس بکشیم و زندگی کنیم و در واقع معنویت هم ساختهی خود ما است ؛ برای اینکه به خودمان آرامش بدهیم.» حالا این جالب است که با معنویتی که خود تو جعل کردی چطور میخواهی به خودت آرامش بدهی؟ یعنی خود تو میدانی که دروغ است، بعد با دروغ به خودت آرامش میدهی؟ مثل اینکه یک کسی به ته چاه افتاده و یک ریسمانی را به دست گرفته و میگوید از این ریسمان بالا بروم. سر ریسمان دست خود تو است. خود تو ته چاه هستی. این دستش را بالا بگیرد و بگوید با این دست ریسمان را بگیرم و به بالای چاه بروم. چطور؟ با معنویتی که خود تو جعلی ساختی و خود تو میگویی دروغ است، با معنویت سکولار چطور میخواهی خودت را آرامش بدهی؟ اصلاً شما وقتی آرام میشوی که معتقد باشی واقعاً خدا و بهشت و جهنم و فرشتگان و صواب و عقاب وجود دارد و این عالم شعور دارد. ولی اگر بگویی نه، اینها که ندارد ولی من فرض میکنم اینها هست. مگر میتوانی کلاه خودت را برداری؟ به خودت دروغ میگویی؟ میگوید «ما طبق این تعریف ابزارانگار میشویم. وقتی به خودمان مرجعیت دادیم، دیگر مرجع همه چیز خودمان هستیم. این وجه اومانیستی پراگماتیزم است. اصل سودگرایی و نتیجهمحوری و نتیجهی مادیپرستی، هر چه که در اثر محاسبه و چرتکهاندازی، سود و نتیجهی مادی به دست بیاید، حقیقت میشود و تا اطلاع ثانوی هر کسی حقیقت خودش را دارد. این حقیقت من است، این ارزشهای من است، این ارزشهای تو هست. تو حق نداری به ارزشهای من «منکر» بگویی. ارزشهای معروف من است و آن هم ارزشهای معروف تو است. من باید به معروف تو احترام بگذارم و تو هم باید به معروف من احترام بگذاری. تو ازدواج میکنی، این میرود و همجنسبازی میکند. هر دوی اینها ارزش است و هر دوی اینها محترم است.» پلورالیزم یعنی این، هر دوی اینها محترم است. «تو حق نداری به او توهین کنی و او هم حق ندارد به تو توهین کند. نه کار او بد است و نه کار تو بد است. بد و خوب چه هست؟ ما تصمیم میگیریم بد و خوب چه هست. ما میگوییم چه خوب است و چه بد است.» آیا توجه کردهاید ریشههای اومانیزم، پلورالیزم، دموکراسی لیبرال، حقوق بشر مادی، کجا هستند؟ روشن شد که فلسفهی اینها چه هست؟ چه نوع معرفتشناسی، چه نوع انسانشناسی، چه نوع ارزششناسی، چه نوع هستیشناسی دارد؟ وقتی حقیقت ساختهی من است، بدون «من» حقیقت معنا ندارد. اما منطق الهی میگوید بدون حقیقت زندگی تو معنا ندارد. تو باید خودت را حقیقت تطبیق بدهی. حقوق تو چیزهایی است که تو را به حقیقت نزدیک میکند. چیزهایی که تو را از حقیقت مطلق دور میکند، حقوق تو نیست، حقوق بشر نیست. گناه و ظلم این است. این میگوید «اگر من نباشد چیزی به نام حقیقت وجود ندارد. من هستم که حقیقت را میسازم. هدف من این است که زندگی من کمی کارآمدتر و لذتبخشتر بشود. کمی از آشوب تبدیل به کمی از نظم بشود.» اینها عین تعابیر اینها است که در کتابهای تاریخ فلسفه هم آمده است. و لذا میگوید «ممکن است یک چیزی دیروز حقیقت داشته باشد و امروز حقیقت نداشته باشد. ممکن است یک چیزی برای من حقیقت دارد که برای تو حقیقت ندارد. ممکن است یک چیزی الان برای من حقیقت است که یک ساعت پیش نبود. بنابراین خودت را معطل حقیقت نکن. دنبال یک معیار برای حقوق بشر نباش. معیار حقوق بشر من هستم. ما هستیم. خودمان هستیم.» علت دعوا و اختلافها این است. «حقیقت باید به کار بیاید و فایدهی عملی، لذت، چرتکهاندازانه و سود داشته باشد. حقیقت نفسالامر نیست. حقیقت امری کاملاً شخصی و نسبی است. قائم به انسان است. قائم به اراده و میل من است. بسته به زمان و مکان و شخص متفاوت است. هیچ ناظری نمیتواند از بیرون تصمیم بگیرد و بگوید چه چیزی «حق» است و چه چیزی «باطل» است. چه چیزی حقوق بشر است و چه چیزی حقوق بشر نیست. حقیقت در عمل یک ارزش نقدی است.» اینهایی که میگویم عین جملههای فیلسوفان بزرگ این نوع حقوق بشر است. دقت کنید. « حقیقت مستقل از انسان نیست. انسان حقیقت را میسازد. انسان معیار آن است. ما معیار هستیم. حقایق کلی هم وجود ندارند. حقیقت شخصی و جزئی و تا اطلاع ثانوی را داریم. حقایق کلی وجود ندارند.» لذا یکی از ریشههای معرفتشناسی اینها «نومینالیزم» بود. نومینالیزم یعنی اصالت نام، اصالت تسمیه، یعنی اصلاً ارزشهای کلی و مفاهیم کلی عقلی، فرا حس، فرا تجربه و مفاهیم غیر شخصی وجود ندارند. اینها فقط لفظ هستند. همه چیز شخصی و جزئی است. محور همه چیز «منِ من»، «منِ تو» و یا «منِ او» است. بعد این «من»ها با هم درگیر میشوند و زور ما نمیرسد و میگوییم بیاییم بین این «من»ها یک پروتکل ببندیم و طبق این پروتکل یک «ما»ی فرضی درست کنیم که این دموکراسی غربی میشود. دموکراسی لیبرال میشود و غیر از مردمسالاری است. چون مردمسالاری دینی میگوید در چهارچوب حقیقت «ما» باشیم. در چهارچوب عدالت «ما» باشیم، در چهارچوب شریعت «ما» باشیم. حقیقت مطلقی وجود دارد. انتخابها و تصمیمهای ما باید در چهارچوب آن حقیقت کلی باشد. این جمهوری اسلامی میشود. مردمسالاری دینی میشود. اما جمهوری لائیک همین میشود که گفت. یعنی نفسانیت ما معیار آن است. حقایق کلی وجود ندارند. آنچه هست تجربهی شخصی من است و برای من تا اطلاع ثانوی فقط همان حقیقت است. حقیقت قائم به من است. در واقع حقیقتی وجود ندارد. حقیقت کاملاً شخصی و نسبی است. حقوق هم کاملاً شخصی و مقطعی و قراردادی است و تابع لذاید ما است و بستگی به نتیجهی عمل دارد که چقدر برای من لذتبخش باشد. ریشهی آن اصالت سود و «یوتیلیتاریانیزم» است. «یوتیلیتی» یعنی سود و «یوتیلیتاریانیزم» یعنی مبنای حقوق بشر فقط سود و لذت من است. «انسترومنتالیستی»، «انسترومنتال» یعنی همهی ارزشهای اخلاق و حقوق و حقوق بشر، ابزار است. البته برای چه هدفی ابزار است؟ او میگوید هدف نفسانیت است، ما میگوییم هدف عقلانیت و تکامل است. بنابراین طبیعی است که وقتی همه چیز را ابزارانگارانه و پراگماتیستی و بر اساس اصالت نتیجه و نتیجهی مادی شخصی نگاه میکنیم هیچ دیدگاه واحدی در هیچ موردی امکان نخواهد داشت. در همه چیز اختلافی است. هیچ حقیقت قطعی وجود ندارد. چون بنا شد ملاک حقیقت «من» باشم. ملاک حقیقت تو هم که خودت هستی. ملاک حقیقت او هم که او هست. پس ما هیچ حقیقت کلیِ قطعیِ مطلقی که همه در برابر آن تسلیم باشند و بتوانند بشناسند، وجود ندارد. بنابراین هیچ فهرست واحد واقعاً درستی از حقوق بشر که همه همیشه تابع او باشند وجود ندارد. حقیقت به تعداد آدمها متکسر میشود. حقیقت آینهای بوده که شکسته و هر تکهی آن را کسی برداشته است و فقط اوست که میگوید. البته این حرف در یک معنای دیگری درست است که هیچ کدام از ما حق مطلق نیستیم. این جمله به این معنا درست است. اما به این معنا که حقیقت مطلقی وجود ندارد، غلط است. اینها مغالطه است. پس این «ایسم»هایی که از قبیل «پلورالیزم»، «پروگماتیزم» میشنوید باید برای شما روشن باشد که مبانی آنها کجا است. آن وقت نتیجهی این در سیاست «لیبرال دموکراسی» میشود. نتیجهی این در اقتصاد «توسعهی به تعریف سرمایهداری» میشود. «لیبرالیزم اقتصادی» میشود. نتیجهی این در اخلاق «اصالت لذت» میشود. نتیجهی این در بازار «اصالت سود» میشود. در علم و معرفت شناسی «اصالت تجربه» میشود. حالا از بحث یک جمعبندی بکنم که روشن بشود ما اجمالاً چه نتیجهای گرفتیم. عرض کردیم که فعالیتهای بشری و فعل انسان در همهی جوامع، چه دینی و چه غیر دینی، یک نظام پیچیدهای از ضوابط و قواعد مختلفی است. همه فهمیدند که اگر میخواهند یک تمدنی داشته باشند یا حداقل مدنیتی ولو به حد تمدنسازی به معنای خاص آن نرسیده باشد، احتیاج دارند که یک قواعد و ضوابطی متناسب با هر مرحلهی تاریخی داشته باشند و یک نظام حقوقی و یک نظام ارزشی لازم دارند که بتواند به جامعه نظم بدهد. این را هم تمدنهای مادی و هم تمدنهای الهی، هر دو قبول دارند و اینکه صدها و هزاران ضابطهی پیچیدهی ذهنی و عینی و عملی باید باشد تا شکل بگیرد و فیلسوفان و عقلای تمدن ولو بیدین و لامذهب یا مادیمسلک این مقدار را پذیرفتند که هر نظام اجتماعی باید یک وحدت اساسی داشته باشد. یعنی در هر دورهی مفروضی علیرغم تنوع تمایلات و دیدگاههای افراد و منافع آنها، نظامهای اجتماعی که به وجود میآید نباید با هم تناقض داشته باشند. یعنی نظام اخلاقی شما به یک سمت نرود و نظام حقوق در جهت عکس برود و نظام اقتصادی و نظام سیاسی در یک جهت دیگر برود. اصلاً شما وقتی تمدنسازی میکنید که این نظامات هر چه بیشتر با هم منسجم و هماهنگ بشوند. بنابراین چه حقوق و اخلاق اقتصادی، سیاسی، مدنی، خانواده، روابط بینالملل، هر نظام پیچیدهی حقوق و اخلاق اگر بخواهد تمدنسازی بکند باید یک ریشه و یک هدف واحد داشته باشد. یعنی یک انسجام و منطقی واحدی بر آن حاکم باشد. اعتبار روابط موجود بین نهادها و مناسبات بین افراد در آن جامعه علیرغم اینکه ضوابط بسیار متسکر و مختلفی است از یک اصل واحد نشأت بگیرد. بنابراین یک ارتباطی بین حقوق و اخلاق هست که نمیتوانیم بگوییم که ما کلاً نظام ارزشی اخلاقی نداشته باشیم. هیچ جامعهای نیست که هیچ نظام اخلاقی و ارزشی خاصی نداشته باشد. ممکن است نظام ارزشی آن باطل باشد اما نمیتوانیم بگوییم یک جامعهای که داریم اصلاً نظام ارزشی ندارد. بر هر جامعهای یک ارزشهایی حاکم است ولو ارزشی نادرستی باشد. یعنی اینها ضد ارزشهایی به نام ارزش هستند. نظام حقوقی هیچ جامعهای نمیتواند با نظام ارزشی اخلاقی آن هر چه که هست در تناقض باشد. اینها خود را در عمل به یک نحوی با هم هماهنگ میکنند. یا اخلاق مثل حقوق میشود و یا حقوق متناسب با اخلاق میشوند. منتها یک اصلاً اخلاقی به معنای عام و وسیع کلمه هست که اینها میگویند در هر جامعه و تمدنی شما یک اصل اخلاقی عامی را به عنوان اصل موضوعی و به عنوان یک پیشفرض مبنا قرار میدهی و سعی میکنی طبق آن جامعه را نظم و نسق بدهی و این همان چیزی است که میگویند از نظریهپردازان هر جامعهای بپرسی میگویند این جامعه باید آنگونه باشد. یعنی الان شما در هر جامعهای با هر مذهب یا لامذهبی بروی، بالأخره یک فکر و آیینی بر آنها حاکم است، از آنها بپرس شما چه جامعهای را ایدهآل خودتان میدانید؟ او برای شما یک چیزهایی را توصیف میکند. این همان «آنگونه که باید باشد» هست که در واقع به اصطلاح از دئوناتولوژیک تعبیر میشود. یعنی میگوید «حتی اگر ما در عمل خلاف اینها عملی مرتکب بشویم، اما آن نمونهی کاملی که ما آن را معیار ارزشهای خودمان میدانیم این است.» یعنی شما در جامعهی کمونیستی، لیبرال، هندو، هر جامعهای که بروید میگویند لیبرالیسم این است. بله. در واقعیت ما کامل به آن نرسیدیم ولی هدف ما این است. کمونیستها همینطور هستند. هر جایی که بروید یک آرمان و هدف و الگویی را تعریف میکنند و بعد میگویند ما با آن فاصله داریم. تخلف میکنیم، خلاف آن عمل میکنیم ولی هدف ما آن است. آن چیزی که هدفگیری کردیم این است. حالا یک نظام دوگانهای در بعضی از جوامع پیش میآید که چون فعل انسان با خود فاعل و با خود فرد یک ارتباطی دارد با دیگران هم یک ارتباطی پیدا میکند. اینها میگویند «تا جایی که به خودت مربوط میشود، یعنی وقتی فعل را از جهت ارتباط با شخص فاعل بررسی میکنی، اینجا فقط مسئلهی نظام اخلاقی مطرح میشود. بالاخره هر کسی اگر عقلانی زندگی میکنید باید یک الگوی واحد اخلاقی بر او حاکم باشد. به نحوی که در شخص خاص یا جامعهی خاص و در مورد خاص فقط باید فعل خاصی، یک سنخ خاصی از افعال از او سر بزند و فعل متناقض با آن از او سر نزند. آن چیزی که تجویز شد دیگر خلاف آن فعل قبلی و اصولی مترود و مردود است. دیگر ناسازگار است و نباید از او سر بزند. اگر سر بزند خودش باید بپذیرد که من تخلف کردم. یعنی باید شرمنده باشد و سرش را بالا نگیرد و بگوید همینی است که هست و ما این هستیم.» خب اینها در حوزهی تعریف اخلاقی فعل بحث میشود. اینجا یک مشکلی است که خودشان صریح میگویند منشأ ارزش اخلاقی مطلقاً در اختیار من است. همین چیزی که در جلسهی گذشته به قدر کافی تفصیل دادیم. منشأ باید و نبایدها خود من هستم. انتخاب عملی که باید انجام بشود و ترک اعمالی که انجام آنها با انجام آن چیزی که من گفتم، منافات دارد و خلاف آن است همگی در اختیار شخص عامل و فاعل است. یا اگر با دیگران زندگی میکنی اشخاص فاعل و بر اساس توافق و تمایلات آنها، مگر اینکه زور کسی بیشتر باشد و دیگران نتوانند تعادل قوا ایجاد کنند و آن زمان منافع او بر منافع بقیه بچربد. این یک اصلی است که یک نظامی از ضروریات مثبت و منفی و باید و نبایدها را صادر میکند که اجمالاً به آن تکلیف اخلاقی و نظام اخلاقی میگویند ولو اخلاق سکولار باشد. اینهایی که میگویم عیناً عباراتی است که فیلسوفان حقوق و اخلاق در این حوزه با این دیدگاهها بیان کردند. تا اینجا یک مشکل دارد و آن این است که میگوید اخلاق ساختهی من است و من تصمیم میگیرم که چه چیزی اخلاقی باشد و چه چیزی نباشد و چه چیزی جزو حقوق بشر باشد یا نباشد. حالا این اخلاق در حوزهی فردی است و حالا میآییم وارد حوزهی جامعهای میشویم که اینجا بیشتر حقوق معنا پیدا میکند. در قسمت اول میگوید بین افعالی که باید انجام بشود و افعالی که نباید انجام بشود تضاد هست ولی حد این قیاس با وجود اینکه تضاد بین آنها است همیشه مربوط به شخص خود من است. میتوانیم این را کش بدهم، کوتاه کنم، بلند کنم، حدود آن را عوض کنم، تعریف آن را عوض کنم. بعد حالا به جامعه میآیی. از اینجا به بعد فعل هر کس یک جهت دومی پیدا میکند و آن در رابطه با دیگران است و آنها میگویند از اینجا به بعد حقوق مطرح میشود. فرق دوم ما با اینها همینجا است. فرق اول هم آن بود که میگویند کلاً اخلاق و ارزشها را خود من تعریف میکنم و فرق دوم هم این است که حقوق از جایی شروع نمیشود که جامعه و مناسبات اجتماعی شروع میشود. بلکه ما حقوق قبل الاجتماع هم داریم. بله، بخش مهمی از حقوق بعد الاجتماع هستند. یعنی تا جامعه نباشد و شما در جامعه نباشی بخشی از مفاهیم حقوقی و قانون که در رابطه با دیگران شکل میگیرد؛ مثل اینکه گرانفروشی بکنم یا نکنم، توهین بکنم یا نکنم و امثال انواع افعال دیگر که دائماً با خود میگویی بکنم یا نکنم. باید یا نباید. از اینجا به بعد حقوق بعد الاجتماع است. اما نه اینکه حقوق از اینجا شروع شد. شما حقوق قبل الاجتماع هم دارید. یعنی اصلاً فرض کن جدا از جامعه و قبل از جامعه یک رابطهی حقوقی بین شما و خداوند است که بعد الاجتماع هم باز سایهی همین رابطه روی حقوق جامعهی میافتد که هم حقوق بشر در خلوت و هم حقوق بشر در جلوت را شکل میدهد. هم حقوق فردی و هم حقوق اجتماعی را تعریف میکند و همینطور رابطهی حق تو بر خودت هم هست. حقالنفس، حق تکامل است. مثلاً در منطق حقوق بشر مادی میگویند همهی اعمال جایز است. همه چیز مشمول حقوق بشر و حقوق شما است مگر به دیگری صدمه بزند. آزادی شما حدی ندارد مگر آزادی دیگران و آزادی شما به آزادی دیگران معدود میشود. یعنی اگر شما به آزادی و حقوق دیگران هیچ صدمهای نزنی، در این شرایط با خودت هر کاری میتوانی بکنی. در این منطق اصلاً تا قبل از این قضیه خودت منشأ اخلاق هستی. هدف اخلاق هم رضایت تو است و هدف رشد تو نیست. خب حالا هدف حقوق چه هست؟ طبق این منطق سازگای با دیگران است. شما آزاد هستی مگر اینکه به آزادی دیگران تجاوز کنی. تعریف لیبرالیستی آزادی و حقوق بشر این است. تعریف الهی یک مقدار ریشهایتر هست. شما هنوز وارد جامعه نشدی. یک حقوقی را خودت به گردن خودت داری. باید به خودت احترام بگذاری. کرامت خودت چه؟ تو مشغول حفظ کرامت خودت هستی. بنابراین یک اعمالی است که ولو به هیچ کس صدمه نزند هم نباید انجام بدهی. باز هم جزو حقوق تو نیست. یک اعمالی است که به هیچ کس مستقیم سود نمیرساند و به خود تو هم سود مادی نمیرساند ولی باید انجام بدهی. مثلاً روزه، نماز که البته اینها برای خودت و دیگران فوایدی دارد ولی فرض کنیم هیچ فایدهی دنیوی هم نداشته باشد. حالا اینکه بعضیها میآیند و فوائد مادی احکام را میگویند عیبی ندارد ولی اینها هدف منحصر یا اصلی احکام نیست. مثلاً چند وقت پیش دیدم که بعضی از متخصصین بیولوژی بدن و رژیم غذایی و بافتشناسی و یک تیم قوی از متخصصان درجه یک بررسی کرده بودند. اصلاً آنها نمیدانستند که ما در ماه رمضان سی روز روزهدار هستیم و اصلاً خبر نداشتند. بررسی کرده بودند که یک رژیم غذایی مناسبی که در طول سال حداقل یک بار انجام بشود چه فوائدی برای انواع اجزای بدن دارد. برای اعصاب، کبد، قلب، کلیه، ریهها و غیره چه آثار و منافعی دارد. و حتی در کمتر از سی روز و مثلاً در 20 روز این اتفاق نمیافتد. مثلاً اینها را تحقیق کرده بودند و بعداً فهمیده بودند که مسلمانها یک ماه در سال را روزه میگیرند و توجه آنها جلب شده بود و آمده بودند و بررسی کرده بودند و گفته بودند این بهترین نوع رژیم غذایی برای بازسازی بافت بدن است. خب حالا ما این را انکار نمیکنیم و اتفاقاً این هم یکی از مؤیدات است که احکام الهی هم فوائد دنیوی و جسمانی و هم فوائد اخروی و ابدی را مد نظر دارد. اما نه اینکه نگاه سکولاریستی بکنیم و بگوییم چون برای بدن ما خوب است روزه میگیریم. برای بدن ما هم خوب است ولی این دلیل اصلی روزه نیست. در روایات میفرماید «سومو تسحو» روزه بگیرید که سالم میشوید و سلامت شما بهتر میشود. اما وقتی میخواهد فرمان بدهد که روزه بگیرید میفرماید «لعلکم تتقون». ما میخواهیم شما از حیوان و حیوانیت فاصله بگیرید. حیوانات روزه نمیگیرند. فقط انسان است که میتواند روزه بگیرد. یعنی گرسنه و تشنه میشود و شهوت بر او غلبه میکند و میتواند خودش را ارضا بکند و غذا بخورد و آب بخورد، ولی نکند. «لعلکم تتقون» یعنی باشد که انسان بشوید. انسان شوید. خب اینها روشن باشد. پس یک تفاوت دیگر هم در اینجا پیدا شد که حقوق بشر از بعد از اجتماع شروع نمیشود. از وقتی که شما به جامعه میآیید شروع نمیشود. با پروتکل و زورآزمایی با دیگران شروع نمیشود. بلکه در خلوت خودت هم هست. «بینک و بینالله، بینی و بینالله» در رابطهی بین من و خدا حقوق بشر شروع میشود. از اصل تولد ما حقوق بشر شروع میشود. البته تکلیف بعد از سن بلوغ میآید ولی حقوق از همان اول هست. بچهای که به دنیا آمده از همان اول حقوق دارد. باید مراقب باشی گرسنه نماند، تشنه نماند، سرما نخورد، گرما نخورد، مریض نشود، وحشت نکند، زیر دست و پا نماند. انواع و اقسام حقوق را دارد. بزرگتر بشود، تربیت و تعلیم بشود. ولی تکلیف ندارد. از وقتی بالغ میشود مسئولیت را متوجه میشود و این هم یکی از نکاتی است که بلوغ شعوری در دختر زودتر از پسر صورت میگیرد. اینکه میگویند چرا خانمها زودتر از آقایان بالغ میشوند این یک مزیتی است. خداوند با زن چند سال زودتر از مرد وارد گفتگو میشود. پسرها چند سال دیرتر بالغ میشوند. عقل آنها چند سال عقبتر است. عقل اخلاقی آنها چند سال عقبتر است. قدرت مسئولیتپذیری آنها دیرتر به بلوغ میرسد. یعنی دختر چند سال زودتر از پسر مخاطب خداوند قرار میگیرد. به او میگویند تو مسئول هستی. این پسرها هنوز 4، 5 سال دیگر برای مسئولیت وقت دارند و بگذار بازی بکنند و اینها هنوز بچه هستند ولی الان من با تو مستقیم وارد خطاب میشوم. تو انسان هست و مخاطب خداوند هستی. حالا این بخش دومی که عرض کردم هم یک تفاوت است. حقوق از کجا و از چه زمانی شروع میشود. یا آنها میگویند حد آزادی تو این است که به آزادی دیگری تجاوز نکنی. خب حالا اگر آزادی دیگری را زیر پا نگذاشتی و دو نفر با هم توافق کردید که هر دو با رضایت یک ظلمی را نسبت به همدیگر انجام بدهید. طرف گفت تو به من ظلم بکن و من هم رضایت میدهم. دیگر طبق این مبنا مشکلی نخواهد بود. یا دو نفر یا چند نفر یک گناهی را انجام بدهند و همه هم راضی باشند. خب اینجا شما مزاحم آزادی دیگران نشدی. پس از این تخلف از حقوق نیست. اما در تفکر اسلامی اگر طرف شما هم راضی باشد که شما به او ظلم بکنی، شما باز هم چنین حقی پیدا نمیکنی. چون حقوق فقط بعد الاجتماع نیست. یک حقی است که تو بر گردن خودت داری و خدا بر گردن تو دارد. حق تکامل خودت چه میشود؟ حقالله چه میشود؟ حقالله حق تکامل خود من است. در واقع حقالنفس است. حق خودم برای خودم است و برای رشد خود من است. آن چه میشود؟ تو راضی باش. مگر دو نفر میتوانند با رضایت هر دو طرف یک گناهی را انجام بدهند؟ خب اینجا طبق منطق حقوق بشر لیبرال بله، این تجاوز به حقوق نیست. طبق منطق الهی این هم تجاوز به حقوق او است و هم تجاوز به حقوق خودت است. تفاوت دیگر این است که وقتی میآیند جهت دوم فعل بشری را بررسی میکنند که بعد حقوقی آن است که افعال ما نه با افعال دیگر خود ما باید سازگار باشد، که از نظر اینها فقط در حوزهی تعریف اخلاقی بررسی میشود، بلکه با افعالی که از طرف افراد دیگر در جامعه سر میزند، با آنها ارتباط پیدا میکند، تعامل یا تعارض پیدا میکند و آنجا چون طرفین این قیاس تغییر میکند، ممکن است در هر شرایطی و در هر جامعهی کل ضوابط تغییر کند. اینجا میگوید شما وقتی از تصاد بین افعال یک نفر، یعنی تضاد بین فعل «الف» و فعل «ب» از طرف من صحبت میکردی و نه در حریم جامعه، میگفتی مسائل اخلاقی است و ابتکار اخلاق و ابتکار عمل کلاً در اختیار خودت است. از اینجا به بعد که مسئله رابطهی فعل شما با افعال دیگران است و در جامعه آمدی، اینها میگویند آن بعد اول که همه هم دست خودت بود ذهنی بود. یعنی کلاً اخلاق و ارزشها ساختگی و ذهنی هستند و واقعیت ندارند. ولی وقتی به جامعه میآیی چون دیگران هم افعالی انجام میدهند و تو هم افعالی انجام میدهی، افعال شما یا به نفع هم است و یا به ضرر هم است. یا با هم ارتباط پیدا میکند یا ارتباط پیدا نمیکند. اینجا دیگر عینی و واقعی است. اینجا دیگر ما به سود واقعی خارجی کار داریم. اینجا نوبت به زورآزمایی میرسد. حالا اینکه چه نوع زورآزمایی است دیگر تفسیر و تعریفهای مختلفی دارد. لذا یک تفکیک ذاتی بین اخلاق و حقوق در اینجا طرح میکنند که آن ذهنی است و این عینی است. اما این هم تفاوت است. در منطق الهی اخلاق هم ذهنی محض نیست. ریشههای عینی و آثار عینی دارد. بین اخلاق و حقوق یک شکاف پرناشدنی نیست. بله، اخلاق و حقوق متفاوت هستند. تفاوتهایی را با هم دارند اما این دو باید همراستا باشند. اتفاقاً ریشههای حقوق اخلاق است. ولی یک تفاوتی دارد. مثلاً تفاوت آن چه هست؟ شما مثلاً به خاطر یک دعوای حقوقی در بحثهای حقوق بشری میتوانی از کسی به دادگاه شکایت کنی و بگویی مثلاً همسایهی ما بدون اجازهی ما داخل خانهی ما آمد. مثلاً یک مقدار لوازم برداشت و رفت. این را به دادگاه میبرید. اما کسی نمیتواند به دادگاه بیاید و بگوید این همسایهی ما حسود است. من به جرم حسادت میخواهم ایشان را احضار کنید. حسادت بحث اخلاقی تلقی میشود و نمیتوان از آن شکایت کرد و کسی را به دادگاه کشاند ولی برای عمل جامعهی یعنی تجاوز جامعهی به حقوق تو میتوان او را به دادگاه کشاند. این فرق حقوق و اخلاق است و یکی، دو فرق دیگر هم با هم دارند. اما منشأ حقوق و اخلاق باید یکی باشد. هدف حقوق و اخلاق هم باید یکی باشد. اینجا میگوید اخلاق که کلاً ساختگی است و حقوق هم اساساً بر خلاف اخلاق که ذهنی است، عینی است. حالا از اینجا به بعد شما وقتی در حوزهی حقوق بشر جامعهی وارد شدی، دیگر در مقابل فعل شما ترک فعل شما مطرح نیست. بلکه فعل دیگران یا ترک فعل دیگران هم مطرح میشود و تو دیگر تنها نیستی. حالا از این به بعد خانواده هست، همسایه هست، همکاران هستند، دوست هست، دشمن هست، هموطن هست، غیر هموطن هست، احزاب هستند و غیره. حالا اینجا که ممکن است ممانعت دیگران جلوی ارادهی شما و یا حق شخصی شما عرض اندام کند، چه میکنید؟ اینجا که صحبت چند فرد مطرح است. سوال این است که چقدر از رفتار و حقوق ما و فهرست حقوق بشری ما با رفتار اخلاقی و فهرست اخلاقیات و ارزشهای اخلاقی ما متناسب است و چقدر میتواند ارتباط داشته باشد و چقدر میتواند هماهنگ باشد؟ این هم یک سوالی است که این دو سنخ مکتب حقوق بشری دو پاسخ به آن میدهند. پس یکی دیگر از جاهایی که اختلاف میشود این محور سوم است و یک محور دیگری هم که میگوید «هیچ عملی ناسازگار با عملی که خودم قبول دارم، نباید باشد و منطقاً میتوانی من را استیضاح کنی. اما این که فعل من با فعل تو چه نسبتی برقرار میکند با کدام ملاک میخواهیم بسنجیم؟ فعل اخلاقی نباید متناقض باشد. اما چه فایده که ذهنی است و عینی نیست. فعل حقوقی جامعهی خوب است که با هم متناقض نباشد. اما در واقع هست چون عینی است. منافع ما با هم تعارض دارد.» خب اینجا در نسبت بین اخلاق و حقوق یک اغتشاشی به وجود میآید. امیدوار هستم فهمیده باشید چه گفتم. اینجا یک تعارضی بین بحث اخلاق و حقوق پیدا میشود و یک تعارض هم بین حقوق فردی و حقوق جامعهی به وجود میآید. این هم محور چهارم و پنجم از اختلافات این دو مکتب است. البته اشتراکاتی هم دارند. این که بعد نتیجه بگیری که «آنچه برای من اخلاقی است باید جزو حقوق من باشد و ممنوع نشود یعنی چقدر ارزشهای تو که ارزشهای من نیست بتواند در صحنهی روابط اجتماعی به نظام حقوق بشری تبدیل بشود و بر تو هم تحمیل بشود.» از اینجا به بعد هم یک سوال ششم مطرح میشود که به مسئلهی مشروعیت دموکراسی برمیگردد که چرا در دموکراسی منافع 51 نفر بر منافع 49 مقدم است؟ یا چرا ارزشهای 51 نفر بر ارزشهای 49 نفر مقدم است؟ اگر بگویید راه حل اسلامی چیست من در نوبت قبل یک اشارهای کردم که در تعارض حقوق شما ملاکی خارج از منافع و لذائد من یا تو هم داری که به آن دلایل حتی یک اکثریت مطلق هم نمیتوانند به یک اقلیت ظلم کنند. اما در مواردی که ظلم نیست، تعارض حقوق در چهارچوب عدم ظلم است، بله در آنجا رأی اکثریت بر اقلیت مقدم میشود چون چارهی دیگری نداری. اگر شما مجبور هستی بین حق 70 نفر یا حق 30 نفر انتخاب کنی، یعنی به 70 نفر جفا میشود یا به 30 نفر جفا میشود، یکی از این دو حتماً میشود و باید بشود، خب در اینجا عقل چه میگوید و شرع چه میگوید؟ هر چه ظلم کمتر باشد بهتر است و هر چه عدل بیشتر باشد و افراد بیشتری به حقوق خود برسند بهتر است. یک مواردی هم هست که تعارض آرا و منافع پیدا میشود ولی اصلاً ظلم نیست. به تعبیر فقهای ما «منطقة الفراغ» است. یعنی منطقهی آزاد است. در آنجا میگویند حتی میتوانی قرعهکشی هم بکنی و عیبی ندارد. چون راه حل دیگری برای حل خصومت و حل اختلاف نداری. خب وقتی قرعهکشی میشود چرا رأیگیری نشود؟ رأیگیری که از قرعهکشی بهتر است و در سنت اسلامی هم به این معنا بوده است. بعد راجع به این جمله که «آیا هماهنگی اخلاقی قلمرو حقوق است یا نه و به چه معنا است؟» و اینکه اگر راجع به نحوهی اجرا اختلاف شد، اگر راجع به نحوهی اجرای حقوق و اخلاق در جامعه اختلاف شد، شما میگویید در ارزیابی اعمال یک اصل واحد خودش را به دو نحو نشان میدهد. که یکی سلوک اخلاقی میشود و یکی سلوک یا مناسبت حقوقی میشود. در این موارد ما اگر در نحوهی اجرا اختلاف داشتیم چه باید کرد؟ این هم در مباحث اصولی و فقهی ما راه حل دارد که اگر بین حقوق دستهی «الف» و دستهی «ب» تزاحم شد و قابل جمع نبود چه باید کرد؟ اینجا هم ما یک سری اصولی داریم که اصطلاحاً در اصول فقه به آن «مرجحات باب تزاحم» میگویند. یعنی اگر دو حق که هر دوی آنها حق است و هر دو با هم قابل اجرا نیست و مجبور هستی یکی از آن دو را انتخاب کنی، باید دید کدام مهمتر است. بعد اینکه از کجا بفهمیم که کدام مهمتر است در تعامل عقل و نقل ملاکاتی ذکر میشود که چرا «الف» از «ب» مهمتر است و در چه شرایطی و تا چه وقت مهمتر است. اینجا دیگر بحثهای پیچیدهی حقوقی و فقهی میشود که من نمیخواهم وارد آن بشوم. ضمناً عرض کردم خیلی از این «ایسم»هایی که همینطور میشنوید و رد میشوید، اگر به این نکتهای که من در نوبت اول عرض کردم درست دقت کرده باشید سر اینها و فلسفهی اینها که همهی اینها اشاره به یک چیز از ابعاد مختلف دارد روشن میشود. یعنی وقتی از «اندیویدوالیزم»، «فردگرایی»، «اصالت فرد» میگویید با آن توضیحاتی که من دادم معلوم میشود که اینها در تعریف حقوق بشر دقیقاً چه هست. میگوید حقوق بشر اندیویدوالیستی یا فردمحور، یا وقتی بحث «رلاتیویزم و نسبیگرایی» مطرح میشود روشن میشود که چرا اینها در این تفکر میگویند کل اخلاق و کل ارزشها نسبی است. چرا میگویند نسبی است؟ البته ما هم در بعضی از عرصههای تجلی اخلاق میگوییم نسبی است به این معنا که به شرایط مکان و زمان مربوط است. مثلاً همه جا میگویند احترام به بزرگتر، به معلم، به پدر و مادر واجب هست و همه اجماعاً قبول دارند که هست. تقریباً یک چیز فطری است. ولی نحوهی احترام گذاشتنها فرق میکند. یک جا میروی که احترام به این شکل است که جلوی پا بلند میشوند. یک جا میروی و میبینی که احترام آنها به این شکل است که همینطور نشسته کلاه خود را برمیدارند. ممکن است شکل احترام فرق بکند ولی اصل احترام را همه که متعارف و عرفی و متوسط هستند و بیماریهای اخلاقی و ضد اخلاق در جامعه حاکم نشده، این را میپذیرند. خب به این دو دقت کردید؟ گفتم در هر کدام باز انواع زیرمجموعهها هست. یک جریان میگوید بخش کمی و تجربی طبیعت و جهان و انسان اصل است و این جنبه از هر گونه هدف و غایتی مبری است، یعنی نه وجود این عالم، نه جهان، نه انسان، هیچ غایت و هدفی ندارد. یک طرف میگوید نه، اینطور نیست و درست خلاف این عقیده را دارد. ریشههای اختلاف در بحث حقوق بشر است. یکی میگوید بنابراین واقعیتهای بشری و فعل بشر قابل داوری اخلاقی و ارزشیابی ارزشی نیست. هیچ کس حق ندارد به کس دیگری بگوید که عمل تو غیر اخلاقی است. این توهین است. عمل همه اخلاقی است چون اخلاق، اخلاق شخصی است و اخلاق ساختهی خود من است. دقت کنید، من دارم مرز این دو تفکر را روشن میکنم. اشتراکات و شباهتهایی هم دارند که گفتم و الان دارم اختلافات را میگویم که ریشههای آن کجا است. طبق یک منطق حقوق بشری اصلاً تقسیم امور به حق و باطل نفی میشود. طبق یک منطق نه، حق و باطل داریم، عدل و ظلم داریم. طبق یک منطق ارتباط علم با طبیعت و انسان با ارزشها، با اخلاق، با وظیفه و مسئولیت قطع میشود. گسل بین ارزش و دانش، احکام حقیقی و اعتباری، باید و است، از هم جدا است. حرفهایی که از امثال «هیوم» و دیگران گفتند و آمدند. یکی میگوید نه، این بنیاد تئوریک، این بنیاد اپیستمولوژیکی که شما به کار بردهاید غلط است. حقیقت و اعتبار نمیتواند با هم بیارتباط باشد. اصلاً چرا اعتبار یک امر معتبر است؟ باید یک ارتباط خاصی با حقیقت داشته باشد و الا فرق آنچه که معتبر است با آنچه که معتبر نیست، چه هست؟ شما میگویی در رفع نیازهای ما است. خب صحبت همین است که کدام نیازها کاذب هستند و کدامها درست هستند و اگر به چه نحوی ارضا بشود به نفع بشر است؟ و اگر به چه نحوی ارضا بشود به ضرر بشر است؟ ولو خداوند در انسان گرسنگی گذاشت. شکم گذاشت، نیاز به آب و غذا گذاشت. خداوند در انسان و در زن و مرد شهوت گذاشت، تمایل و عشق به جنس مخالف را گذاشت، همهی اینها نعمتهای الهی است. همهی اینها حکمت و فلسفه دارد. هم عشق و هم شهوت الهی است. منتها اینکه چگونه با این مواجه بشوی تو را رشد میدهد؟ چگونه با همین مسئلهی شهوت یا گرسنگی و تشنگی مواجه بشوی تو را ساقط میکند؟ نحوهی مواجههی تو با اینها است که اینها را اسلامی و غیر اسلامی میکند. نتایج آن را هم به شما بگویم که در نحوهی استفاده از علوم پیدا میشود. هم علوم طبیعی و هم علوم انسانی است. بشر در این یکی، دو قرن خیلی هزینه برای نحوهی غلط استفاده از علوم طبیعی و علوم انسانی پرداخت کرد. یک، معرفتشناسی و اخلاق ناشی از این معرفتشناسی است که میآید و از علم و عالم و معلوم و از همه چیز هدفزدایی و غایتزدایی میکند و نتیجهی آن اخلاقستیزی و دینستیزی میشود. به اسم اینکه ما داریم اسطورهها را حذف میکنیم و داریم اخلاقی و علمی میکنیم. یکی هست که میگوید اگر شما بخواهی یک نگاه اخلاقی و علمی به جهان و به بشر و به افعال بشر و به حقوق بشر داشته باشی، نگاه واقعبینانهی تو، نگاه اخلاقی به انسان و جهان خواهد بود. اصلاً انسان اخلاقی است. جهان بیطرف نیست. انسان الهی است. «انا لله و انا الیه راجعون». «... إن مِن شَیء الا یُسَبِح بِحمده...» نه فقط انسان، قرآن میفرماید هیچ چیزی، هیچ شیء در این عالم نیست مگر مشغول تسبیح خداوند باشد. همین درب و دیوار و سنگ و چوب شعور دارند و مشغول تسبیح خداوند هستند. حالا در این منطق نه فقط حقوق بشر، نه فقط حقوق حیوان، نه فقط حقوق گیاه، بلکه حقوق اشیاء مطرح میشود. در منطق اسلام و فقه اسلام فقط از حقوق بشر حرف نمیزند. از حقوق حیوان هم نه، از حقوق گیاه هم نه، که حتی از حقوق اشیاء هم حرف میزند و روایات متعددی ما در این باب داریم که اشیاء زنده هستند و عاقل هستند و درک دارند و به شیوهی خودشان مشغول نیایش خدا هستند. حتی آنها هم حق دارند. لذا نگفتند وقتی آب کم است اسراف نکن. میگویند اگر آب هم زیاد است باز اسراف نکن. طرف داشت کنار رودخانه وضو میگرفت. پیامبر گفتند چرا اینقدر آب مصرف میکنی؟ گفت آقا کنار رودخانه است. آب همینطور میرود و بعد هم من دارم وضو میگیرم و این عمل عبادی است. پیامبر فرمودند مهم نیست که اینجا چقدر آب هست و شما وضو میگیری. مهم این است که برای یک وضو گرفتن چقدر آب مورد نیاز است. خب شاید پایینتر کس دیگری بخواهد این آ» را مصرف بکند. حق اشیاء و چه برسید به حقوق بشر. این سیستم حقوق بشر مادی در مورد ارتباط خالق و خلق یا به خالق عقیده ندارد و یا اگر دارد ارتباط خالق و خلق را در تعریف حقوق بشر قطع میکند. میگوید خالق حق ندارد به مخلوق بگوید چه چیزی حق تو هست و چه چیزی حق تو نیست. بعد اینکه چرا خالق میگوید چه چیزی حق تو هست و چه چیزی حق تو نیست؟ برای اینکه میخواهد مخلوق به هدف خلقت برسد. حق تو نیست یعنی به ضرر تو است. ما خیال میکنیم حرامها چیزهای خوبی است و اینها جلوی ما را گرفتند و نمیخواهند ما خوشبخت بشویم. میگوید علیالله، حالا به خاطر خدا و پیغمبر یک مقدار هم از حرامها صرف نظر کن. امام رضا(ع) که در محضر ایشان هستیم میفرمایند «حرام مثل این نردههایی است که لب پرتگاه کشیدهاند. هر چه که حرام است چون به ضرر شما هست حرام است. یا در دنیا و یا در آخرت و یا در هر دوی آن ضرر میکنید. و الا اگر تو انجام بدهی خدا از اینها ضرر نمیکند. چنانکه خدا از واجبات تو هم سودی نمیبرد.» نه از نماز ما به خدا چیزی میرسد و نه از بینمازی ما به خدا چیزی میرسد. فرمود «تو برای تکامل به نماز احتیاج داری و بدون نماز کامل نمیشوی. بدون روزه نمیشوی. بدون حجاب و عفت نمیشوی. حرام آن نردهای است که گذاشتند تا تو به پرتگاه نیفتی.» حالا تو بیا زرنگی بکن و از لای نردهها رد بشو و بگو کلاه خدا را برداشتم. بردار. وقتی میافتی یک نگاهی هم به پایین بکن. حرام حقوق بشر را ضایع نمیکند. حرام حدود بشر را نشان میدهد که از اینجا به بعد پرتگاه است. میافتی و بدبخت میشوی. حالا تو بگو این جزو حقوق من است که از این پرتگاه بیفتم. خب بیفت. این جزو حقوق دیوانگان است. خودت را بینداز. مثل یک کسی که میخواهد خودش را از بام بیندازد. پیغمبرها جلوی آن را بگیرند و میگویند نکن، به پایین میافتی. آزاد نیست و حقوق بشر نقض میشود. خب پایین فاضلاب است و داری با کله به داخل آن میروی. جزو حقوق بشر است؟ به احترام آزادی و به احترام حقوق بشر انبیا کنار بروید. خب بیا، کنار رفتیم و او با کله به فاضلاب شیرجه میرود. از آن بالا بگو سلام، چطوری؟ آن پایین خوش میگذرد؟ این هم حقوق بشر تو است. حرام و حدود بشر این نردهها است. این عین روایت حضرت رضا(ع) است. خب من بیش از این توضیح ندهم. فقط عرض کنم در این فهرست حقوق بشر ارتباط خلق و خالق قطع میشود. ارتباط طبیعت، بلکه کل هستی، بلکه کل انسانها با غایت حذف میشود. هستی، انسان و جهان همه ابزاری در خدمت منافع آنهایی میشوند که عملاً ثروت و قدرت را به دست دارند و با آنها هر کاری میکنند. علم، عقلانیت و ارزشها در نحوهی مهار کردن جامعه و طبیعت و ابزار سلطه بر آنها محدود میشود. علم تکنیک استثمار عالم و آدم میشود. صحبت از هدف و ارزش و حقوق و حدود و عدالت و معنویت و توحید نیست. استدلال اخلاقی نمیشود و فقط استدلال تجربی میشود. چه کار کردیم که جیب ما اینقدر پر شد. خب چه چیزهایی را از دست دادی؟ نفهمیدی. چه بخش عظیمی از انسانیت را از دست میدهیم به خاطر اینکه جیب ما پر میشود.
هشتگهای موضوعی